بیا ساقی بده پیمانه ای از آن می ناب
منم تشنه منم خسته برایم چاره ای یاب
از آن روز ی که من می را ز دستت سرکشیدم
شدم مست و برای عشق بازی پر کشیدم
منم دیوانه و مجنون، منم رسوا و سرگردان
در این کنج طربخانه، منو آواز بی پایان
بیا ساقی خرابم کن، زلال و قطره آبم کن
رها از این عذابم کن، نرنجانم شرابم کن
تو خود می دانی ای ساقی که مستم کرد چشمانت
خرابم کرد آن زلف چلیپا و پریشانت
چو دیدم روی ماهت را، شنیدم ناله، آهت را
پرستیدم نگاهت را دویدم خسته راهت را
خمارم من خمارم من، خمار آلود و مستم من
از آن میخانه رستم من، کنار تو چه هستم من
می و پیمانه میخانه، همه اسباب دستم بود
خماری و پریشانی دلیل آنچه هستم بود
مرا میخواه ای ساقی، تو را خواهانم از قلبم
مرا بپذیر ای ساقی، تو را من چشم در راهم